مه یاسمه یاس، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

فرشته ی زمینی

سه ماهگی

دختر گلم به سلامتی سه ماهت هم تموم شد و رفتی توی چهار ماه از تغییراتت بگم: مامان و بابا را خوب میشناسی و بیشتر برای ما میخندی وقتی باهات حرف میزنیم جوابمون و با صداهایی که درمیاری میدی و  آقققققا میگی دستات به هم قفل میکنی و باهاشون بازی میکنی روز دوم محرم رفتیم همایش شیرخوارگان مصلی اینم عکسش اینم عکس خوشگل از خنده هات   ...
3 آبان 1394

دو ماهگی

مه یاس جونم مامان ببخش که خیلی وقته نتونسته بیاد و وبلاگت و برات بنویسه خیلی درگیر تو شدم . کم کم داری خانوم میشی و مامان و قشنگ میشناسی از جام که بلند میشم با چشمات دنبالم میکنی و منتظر میمونی تا برگردم. دیوارای خونمون خیلی دوست داری بهشون نگاه میکنی و میخندی و از خودت صدا درمیری و باهاشون حرف میزنی . ماهی های دستشویی را هم خیلی دوست داری تا میبینیشون شروع میکنی به خندیدن و صدا در آوردن. تازگیا دستهات را هم شناختی و باهاشون بازی میکنی و همش میبری سمت دهنت . یه سری عکس از دو ماهگیت برات میذارم اولین مسافرتت ( خونه ی مامان عزیز ) اولین خرید (هایپر استار ) توی فروشگاه همه بهت نگاه میکردن و بهت لبخند میزدن و به هم دیگه نشونت می...
19 مهر 1394

یک ماهگی مه یاس خانوم

دختر گلم امروز یه ماهه شدی توی این یه ماه که خیلی دختر خوبی بودی .مامان ازت راضی بوده ولی مامان بودن را که تو این یک ماه تجربه کردم واقعا سخته .بی خوابی های شبانه و فقط دربست در اختیار شما بودن . خدا را شکر با این حال ازت راضیم ان شاء الله همیشه تنت سالم باشه .یه ذره که بزرگ بشی همه چیز میافته رو غلتک. اینم عکست توی یک ماهگیت ...
31 مرداد 1394

دخترم روزت مبارک

مه یاس مامان روزت مبارک دخترم امروز روز دختره و تو با اومدنت شدی دنیای من و بابایی .  ایشالا  که هزار تا روز دختر  زنده باشی . امروز که باهات حرف میزدم میخندیدی و دلم میبردی .بابایی هم که از سر کار اومد تو خواب بودی چشمات را باز کردی و یه لبخند خوشگل بهش زدی و دوباره خوابیدی اینم عکس خوشگل لبخندت به مامانی ...
25 مرداد 1394

مه یاس به روایت تصویر

اولین حمام مه یاس وقتی از گرسنگی پناه میبره به انگشتاش مه یاس وقتی میخنده پاهای کوچولوی دخترم دست دخترم تو دست مامان و بابا دخترم بعد حمام دهم 13 روزگی   ...
15 مرداد 1394

پایان انتظار

مه یاس خانوم من بالاخره اول مرداد 1394 قدم روی چشمای ما گذاشت و زمینی شد وزن :2760 گرم قد : 48 دور سر :34 اینم عکسای مه یاس خانوم تو بیمارستان ...
15 مرداد 1394

39 هفتگی و احوالات ما

خوب دخترکم دیگه 39 هفته شدیم و شمارش معکوس شروع شده حالا برای دیدنت باید منتظر بمونم دردادم شروع بشه هر وقت یه درد کوچولو میگیرم میگم داره وقتش میشه ولی باز میبینم نه هنوز موقعش نشده. دیگه خودم برای اومدنت آماده کردم لباسات را شستم تا وقتی اومدی تمیز باشن وقتی داشتم میشستمشون کلی کیف کردم .بند رختمون چقدر خوشگل شده بود عکس انداختم ازش. هفته ی 34 رفتیم سونو 2262 گرم بودی آقای دکتر چون بابایی هم اومده بود داخل اتاق سونو را سه بعدی کرد و تو را به بابایی نشون داد قیافت قشنگ واضح بود این عکسشه .عکس بچگیای خودم و بابایی را میذارم تا ببینیم به دنیا اومدی شبیه کی میشی هر کسی که عکست را دید گفت شبیه بابایی. ...
28 تير 1394

سیسمونی دختر گلم

این آویز در اتاقت هنر دست مامان اسمت هم چون مشخص نیست هنوز ننوشتم بعدا مینویسم برات اینم تخت و کمدت به خاطر کمبود جا نتونستم خوب عکس بندازم و مدلش زیاد مشخص نیست تخت و کمدت را گذاشتیم تو اتاق خودمون الان فقط اندازه ی یه سرامیک جا برای رفت و آمد هست روتختی داخل کمد سرویس کالسکه طبقات کمد داخل کشوها لوازم بهداشتی لحاف و تشک دم دستی این لباس زن دایی مهسا برات خریده بود که مامانی خودش عروسک اون جوراب را دوخت تا باهاش ست بشه این لباس را هم آجی زینب برای کادو تولد من خریده بود این حوله را هم ترن...
26 خرداد 1394

30 هفتگی

ماه کوچولوی من خیلی وقته برات ننوشتم این چند وقت درگیر خریدات بودم از این به بعد هفته هایی که مونده تو را بغل بگیرم تک رقمی شده دیگه لحظه ی دیدار داره نزدیک میشه .خیلی زود گذشت برام این چند وقت هم چشم رو هم بذارم تموم میشه. منتظرم سرویس چوبت آماده بشه وسایلات بچینم خیلی ذوق دارم . عکساش را حتما برات میذارم تا یادگاری برات بمونه .   ...
29 ارديبهشت 1394